اي رونق هر گلشني وي روزن هر خانه اي
هر ذره از خورشيد تو تابنده چون دردانه اي
اي غوث هر بيچاره اي واگشت هر آواره اي
اصلاح هر مکاره اي مقصود هر افسانه اي
اي حسرت سرو سهي اي رونق شاهنشهي
خواهم که ياران را دهي يک ياريي يارانه اي
در هر سري سوداي تو در هر لبي هيهاي تو
بي فيض شربت هاي تو عالم تهي پيمانه اي
هر خسروي مسکين تو صيد کمين شاهين تو
وي سلسله تقليب تو زنجير هر ديوانه اي
هر نور را ناري بود با هر گلي خاري بود
بهر حرس ماري بود بر گنج هر ويرانه اي
اي گلشنت را خار ني با نور پاکت نار ني
بر گرد گنجت مار ني ني زخم و ني دندانه اي
يک عشرتي افراشتي صد تخم فتنه کاشتي
در شهر ما نگذاشتي يک عاقلي فرزانه اي
انديشه و فرهنگ ها دارد ز عشقت رنگ ها
شب تا سحرگه چنگ ها ماه تو را حنانه اي
عقل و جنون آميخته صد نعل در ره ريخته
در جعد تو آويخته انديشه همچون شانه اي
اي چشم تو چون نرگسي شد خواب در چشمم خسي
بيدار مي بينم بسي ليک از پي دانگانه اي
بقال با دوغ ترش جانش مراقب لب خمش
تا روز بيدار و به هش بر گوشه دکانه اي
چون روز گردد مي دود از بهر کسب و بهر کد
تا خشک نانه او شود مشتري ترنانه اي
اي مزرعه بگذاشته در شوره گندم کاشته
اي شعله را پنداشته روزن تو چون پروانه اي
امروز تشريفت دهد تفهيم و تشريفت دهد
ترکيب و تأليفت دهد با عقل کل جانانه اي
خامش که تو زين رسته اي زين دام ها برجسته اي
جان و دل اندربسته اي در دلبري فتانه اي