شماره ٧: اين عشق گردان کو به کو بر سر نهاده طبله اي

اين عشق گردان کو به کو بر سر نهاده طبله اي
که هر کجا مرده بود زنده کنم بي حيله اي
خوان روانم از کرم زنده کنم مرده بدم
کو نرگدايي تا برد از خوان لطفم زله اي
گاهي تو را در بر کنم گاهي ز زهرت پر کنم
آگاه شو آخر ز من اي در کفم چون کيله اي
گر حبه اي آيد به من صد کان پرزرش کنم
درياي شيرينش کنم هر چند باشد قله اي
از تو عدم وز من کرم وز تو رضا وز من قسم
صد اطلس و اکسون نهم در پيش کرم پيله اي
هر لحظه نوميد را خرمن دهم بي کشتني
هر لحظه درويش را قربت دهم بي چله اي
چشمه شکر جوشان کنم اندر دل تنگ نيي
انديشه هاي خوش نهم اندر دماغ و کله اي
مي ران فرس در دين فقط ور اسب تو گردد سقط
بر جاي اسب لاغري هر سو بيابي گله اي
خاموش باش و لا مگو جز آن که حق بخشد مجو
جوشان ز حلواي رضا بر جمره چون پاتيله اي
تبريز شد خلد برين از عکس روي شمس دين
هر نقش در وي حور عين هر جامه از وي حله اي