شماره ٨٠٤: آمد آمد نگار پوشيده

آمد آمد نگار پوشيده
صنم خوش عذار پوشيده
داد از گلستان حسن و جمال
باغ را نوبهار پوشيده
در زمين دل همه عشاق
رسته شد سبزه زار پوشيده
آن دم پرده سوز گرمش را
هر طرف گرمدار پوشيده
همگنان اشک و خون روان کرده
خونشان در تغار پوشيده
بوي آن خون همي رسد به دماغ
همچو مشک تتار پوشيده
تا از آن بو برند مشتاقان
سوي آن يار غار پوشيده
شمس تبريز صدقه جانت
بوسه اي يا کنار پوشيده