شماره ٧٩٥: دلم چو ديده و تو چون خيال در ديده

دلم چو ديده و تو چون خيال در ديده
زهي مبارک و زيبا به فال در ديده
به بوي وصل دو ديده خراب و مست شده ست
چگونه باشد يا رب وصال در ديده
چو ديده بيشه آن شيرمست من باشد
چه زهره دارد گرگ و شکال در ديده
دو ديده را بگشا نور ذوالجلال ببين
ز فر دولت آن خوش خصال در ديده
چو چتر و سنجق آن رشک صد سليمان ديد
گشاد هدهد جان پر و بال در ديده
چو آفتاب جمالش بديده ها درتافت
چه شعله هاست ز نور جلال در ديده
چو عقل عقل قنق شد درون خرگه جسم
عقول هيچ ندارد مجال در ديده
دو ديده مست شد از جان صدر شمس الدين
چه باده هاست از او مال مال در ديده