مقام خلوت و يار و سماع و تو خفته
که شرم بادت از آن زلف هاي آشفته
از اين سپس منم و شب روي و حلقه يار
شب دراز و تب و رازهاي ناگفته
برون پرده درند آن بتان و سوزانند
که لطف هاي بتان در شب است بنهفته
به خواب کن همه را طاق شو از اين جفتان
به سوي طاق و رواقش مرو به شب جفته
بدانک خلوت شب بر مثال دريايي است
به قعر بحر بود درهاي ناسفته
رخ چو کعبه نما شاه شمس تبريزي
که باشدت عوض حج هاي پذرفته