که بوده است تو را دوش يار و همخوابه
که از خوي تو پر از مشک گشت گرمابه
چو شانه سنگ ز عشق تو شاخ شاخ شده ست
پريت خوانده به حمام و کرده ات لابه
چو شانه زلف تو را ديد شد هر انگشتش
دليل و آلت تهليل همچو سبابه
ز نور روي تو پر گشت خلوت حمام
که جمله قبه زجاجي شده ست چون تابه
خمش که گل مثل آب از تو يافت صفا
که هر کي نسبت تو يافت گشت نسابه