اي از تو من برسته اي هم توام بخورده
هم در تو مي گدازم چون از توام فسرده
گه در کفم فشاري گه زير پا به هر غم
زيرا که مي نگردد انگور نافشرده
چون نور آفتابي بر خاک ما فکندي
و آن گاه اندک اندک باز آن طرف ببرده
از روزن تن خود چون نور بازگرديم
در قرص آفتابي پاک از گناه و خرده
آن کس که قرص بيند گويد که گشت زنده
و آن کو به روزن آيد گويد فلان بمرده
در جام رنج و شادي پوشيده اصل ما را
در مغز اصل صافيم باقي بمانده درده
اي اصل اصل دل ها اي شمس حق تبريز
اي صد جگر کبابت تا چيست قدر گرده