شماره ٧٧١: پيغام زاهدان را کآمد بلاي توبه

پيغام زاهدان را کآمد بلاي توبه
با آن جمال و خوبي آخر چه جاي توبه
هم زهد برشکسته هم توبه توبه کرده
چون هست عاشقان را کاري وراي توبه
چون از جهان رميدي در نور جان رسيدي
چون شمع سر بريدي بشکن تو پاي توبه
شرط است بي قراري با آهوي تتاري
ترک خطا چو آمد اي بس خطاي توبه
در صيد چون درآيد بس جان که او ربايد
يک تير غمزه او صد خونبهاي توبه
چون هر سحر خيالش بر عاشقان بتازد
گرد غبار اسبش صد توتياي توبه
از باده لب او مخمور گشته جان ها
و آن چشم پرخمارش داده سزاي توبه
تا باغ عاشقان را سرسبز و تازه کردي
حسنت خراب کرده بام و سراي توبه
اي توبه برگشاده بي شمس حق تبريز
روزي که ره نمايد اي واي واي توبه