سوي اطفال بيامد به کرم مادر روزه
مهل اي طفل به سستي طرف چادر روزه
بنگر روي ظريفش بخور آن شير لطيفش
به همان کوي وطن کن بنشين بر در روزه
بنگر دست رضا را که بهاري است خدا را
بنگر جنت جان را شده پرعبهر روزه
هله اي غنچه نازان چه ضعيفي و چه يازان
چو رسن باز بهاري بجه از چنبر روزه
تو گلا غرقه خوني ز چيي دلخوش و خندان
مگر اسحاق خليلي خوشي از خنجر روزه
ز چيي عاشق ناني بنگر تازه جهاني
بستان گندم جاني هله از بيدر روزه