اي به ميدان هاي وحدت گوي شاهي باخته
جمله را عريان بديده کس تو را نشناخته
عقل کل کژچشم گشته از کمال غيرتت
وز کژي پنداشته کو مر تو را انداخته
اي چراغ و چشم عالم در جهان فرد آمدي
تا در اسرار جهان تو صد جهان پرداخته
اي که طاووس بهار از عشق رويت جلوه گر
بر درخت جسم جان نالان شده چون فاخته
از براي ما تو آتش را چو گلشن داشته
وز براي ما تو دريا را چو کشتي ساخته
شمس تبريزي جهان را چون تو پر کردي ز حسن
من جهان روح را از غير عشقت آخته