اي سراندازان همه در عشق تو پا کوفته
گوهر جان همچو موسي روي دريا کوفته
زير اين هفت آسيا هستي ما را خوش بکوب
روشنايي کي فزايد سرمه ناکوفته
عاشقان با عاقلان اندرنياميزد از آنک
درنياميزد کسي ناکوفته با کوفته
عاقلان از مور مرده درکشند از احتياط
عاشقان از لاابالي اژدها را کوفته
مردم چشم از خيالت چون شود پي کوب عشق
فرق ها پيدا شود از کوفته تا کوفته
از شکار تو به بيشه جان شيران خون شده
در هواي قاف قربت پر عنقا کوفته
عشق چون خورشيد دامن گستريده بر زمين
عاشقان چون اخترانش راه بالا کوفته
لا چو لالايان زده بر عاشقانش دست رد
غيرت الا شده بر مغز لالا کوفته
حاجيان راه جان خسته نگردند از نشاط
اشترانشان زير بار از راه اعضا کوفته
ساربان اين غزل گو تا ز بعد خستگي
اشتران را مست بيني راه بطحا کوفته