شماره ٧٤٣: آن سفره بيار و در ميان نه

آن سفره بيار و در ميان نه
و آن کاسه به پيش عاشقان نه
انبوه بريز نان که زشت است
کآواز دهد کسي که نان نه
تن را چو بنان شکار کردي
جان را برگير و پيش جان نه
امروز قيامت تو برخاست
برخيز قدم بر آسمان نه
از آتش عشق نردبان ساز
بر گنبد چرخ نردبان نه
اي زهره ز چشم هاي هندو
ترکانه تو تير در کمان نه
گر سينه زيان کند ز زخمت
زخمي ديگر بر آن زيان نه
چون نکته ز راه چشم گويي
ما را همه مهر بر دهان نه
اي اشک چو رفتي از در چشم
آن جا رو و سر بر آستان نه