شماره ٧٣٩: اي دوش ز دست ما رهيده
اي دوش ز دست ما رهيده
امشب نرهي به جان و ديده
در پنجه ماست دامن تو
اي دست در آستين کشيده
حيلت بگذار و آب و روغن
ماييم هريسه رسيده
چشم من و چشم تو حريفند
اي چشم ز چشم تو چريده
اي داده مرا شراب گلگون
گل از رخ زرد من دميده
زلف چو رسن چو برفشاندي
از عشق چو چنبرم خميده
رفتي و ز چشم من بريدي
خون آيد لاشک از بريده
بر گرد خيال تو دوانيم
اي بر سر ما غمت دويده
بر روزن تو چرا نپرد
مرغي ز قفص به جان رهيده
خامش کردم که جمله عيبيم
اي با همه عيبمان خريده