اي آنک تو را ما ز همه کون گزيده
بگذاشته ما را تو و در خود نگريده
تو شرم نداري که تو را آينه ماييم
تو آينه ناقص کژشکل خريده
اي بي خبر از خويش که از عکس دل تو
بر عارض جان ها گل و گلزار دميده
صد روح غلام تو تو هر دم چو کنيزک
آراسته خود را و به بازار دويده
بر چرخ ز شادي جمال تو عروسي است
اي همچو کمان جان تو در غصه خميده
صد خرمن نعمت جهت پيشکش تو
وز بهر يکي دانه در اين دام پريده
اي آنک شنيدي سخن عشق ببين عشق
کو حالت بشنيده و کو حالت ديده
در عشق همان کس که تو را دوش بياراست
امشب تو به خلوتگه عشق آي جريده
چون صبر بود از شه شمس الحق تبريز
اي آب حيات ابد از شاه چشيده