شماره ٧١٤: آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه

آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه
اي بارخدا بر ما نرمش کن و رحمش ده
روزي که نريزد خون رنجيش بديد آمد
جز از جگر عاشق آن رنج نگردد به
تير نظرت ديدم جان گفت زهي دولت
پرم چو کمان پرم من از کشش آن زه
من خاک دژم بودم در کتم عدم بودم
آمد به سر گورم عشقت که هلا برجه
از بانگ تو برجستم در عهد تو بنشستم
ما را تو تعاهد کن سالار تويي در ده
بيخود بنشين پيشم بيخود کن و بي خويشم
تا هيچ نينديشم ني از که ني از مه
بر نطع پيادستم من اسپ نمي خواهم
من مات توام اي شه رخ بر رخ من برنه
اي يوسف عيسي دم با زر غم و بي زر غم
پيش آر تو جام جم والله که تويي سرده
زان مي که از او سينه صافي است چو آيينه
پيش آر و مده وعده بر شنبه و پنجشنبه