اي دل تو بگو هستم چون ماهي بر تابه
کاستيزه همي گيرد او را مگر از لابه
ني ني تو بنال اي دل زيرا که من مسکين
بي صورت او هستم چون صورت گرمابه
شد خانه چو زندانم شب خواب نمي دانم
تا او نشود با من همخانه و همخوابه
حسن تو و عشق من در شهر شده شهره
برداشته هر مطرب آن بر دف و شبابه
اي در هوست غرقه هم صوفي و هم خرقه
هم بنده بيچاره هم خواجه نسابه