هر روز فقيران را هم عيد و هم آدينه
ني عيد کهن گشته آدينه ديگينه
عيدانه بپوشيده همچون مه عيد اي جان
از نور جمال خود ني خرقه پشمينه
ماننده عقل و دين بيرون و درون شيرين
ني سير درآکنده اندر دل گوزينه
درپوش چنين خرقه مي گرد در اين حلقه
مانند دل روشن در پيشگه سينه
در جوي روان اي جان خاشاک کجا پايد
در جان و روان اي جان چون خانه کند کينه
در ديده قدس اين دم شاخي است تر و تازه
در ديده حس اين دم افسانه ديرينه