اي جان و دل از عشق تو در بزم تو پا کوفته
سرها بريده بي عدد در رزم تو پا کوفته
چون عزم ميدان زمين کردي تو اي روح امين
ذرات خاک اين زمين از عزم تو پا کوفته
فرمان خرمشاهيت در خون دل توقيع شد
کف کرد خون بر روي خون از جزم تو پا کوفته
اي حزم جمله خسروان از عهد آدم تا کنون
بستان گرو از من به جان کز حزم تو پا کوفته
خوارزميان منکر شده ديدار بي چون را ولي
از بينش بي چون تو خوارزم تو پا کوفته
اي آفتاب روي تو کرده هزيمت ماه را
و آن ماه در راه آمده از هزم تو پا کوفته
چون شمس تبريزي کند در مصحف دل يک نظر
اعراب او رقصان شده هم جزم تو پا کوفته