اليوم من الوصل نسيم و سعود
اليوم اري الحب علي العهد فعودوا
رفته ست رقيب و بر آن يار نبود او
بي زحمت دشمن دم عشاق شنود او
يا قلب ابشرک به وصل و رحيق
ما فاتک من دهرک اليوم يعود
شکر است عدو رفته و ما همدم جاميم
ما سرخ و سپيد از طرب و کور و کبود او
يا حب حنا نيک تجليت بوصل
الروح فدا روحک بالروح تجود
ما را که براي دل حساد جفا گفت
امروز چو خلوت شد ما را بستود او
هذا قمر قد غلب الشمس بنور
من طالعه اليوم علي الشمس يسود
امروز نقاب از رخ خود ماه برانداخت
بر طلعت خورشيد و مه و زهره فزود او
ما اکثر ما قد خفض العيش به هجر
للعيش من اليوم نهوض و صعود
پيوسته ز خورشيد ستاند مه نو نور
اين مه که به خورشيد دهد نور چه بود او
يا قلب تمتع و طب الآن شکورا
الحب شفيق لک و الله ودود
اين دم سپه عشق چه خوش دست گشادند
چون يک گره از طره پربند گشود او
الحب الي المجلس والله سقانا
و السکر من القهوه کالدهر ولود
آن غم که ز عشاق بسي گرد برآورد
بيرون ز در است اين دم و از بام فرود او
اليوم من العيش لقاء و شفا
اليوم من السکر رکوع و سجود
آن ساغر لاغرشده را داروي دل ده
دير است که محروم شد از ذوق وجود او
يا قوم الي العشق انيبوا و اجيبوا
لما کتب الله علي العشق خلود
امروز صلا مي زند اين خفته دلان را
آن عشق سماوي که نخفت و نغنود او
العشق من الکون حيات و لباب
و العيش سوي العشق قشور و جلود
هر دوست که از عشق به دنيات کشاند
خود دشمن تو او است يقين دان و حسود او
لا تنطق في العشق و يکفيک انين
فالمخلص للعاشق صبر و جحود
بس کن تو مگو هيچ که تا اشک بگويد
دل خود چو بسوزد بدهد بوي چو عود او