شماره ٦٤٢: هله اي طالب سمو بگداز از غمش چو مو

هله اي طالب سمو بگداز از غمش چو مو
بگشا راز با همو که سلام عليکم
تو چرا آب و روغني که سلامي نمي کني
چه شود گر کفي زني که سلام عليکم
هله ديوانه لوليا به عروسي ما بيا
لب چون قند برگشا که سلام عليکم
شفقت را قرين کني کرم و آفرين کني
سر و ريش اين چنين کني که سلام عليکم
چو گشايد در سرا تو مگو هيچ ماجرا
رو ترش کن ز در درآ که سلام عليکم
چو درآيد ترش ترش تو بدو پيش او خمش
غضبش را بدين بکش که سلام عليکم
چو خياليت بست ره بمکن سوي او نگه
تو روان شو به پيشگه که سلام عليکم
چو در اين کوي نيست کس نه ز دزدان و ني عسس
تو همين گو همين و بس که سلام عليکم
بجه از دام و دانه ها و از اين مات خانه ها
بشنو ز آسمان ها که سلام عليکم
شفقت چون فزون کند به خودت رهنمون کند
ز دلت سر برون کند که سلام عليکم
چو ز صورت برون روي به مقامات معنوي
تو ز شش سوي بشنوي که سلام عليکم
چو نگنجي در آن گره مگريز و سپس مجه
چو فقيران سري بنه که سلام عليکم
اگر از نيک و بد مرا نکند شه مدد مرا
ز لبش اين رسد مرا که سلام عليکم
تو رها کن فن و هنر که ندارد کلک خبر
بخوريمش بدين قدر که سلام عليکم
هله اي يار ماه رو دل هر عقربي مجو
غزل خويشتن بگو که سلام عليکم
هله مرحوم امتان هله اي عشق همتان
بسترديم جرمتان که سلام عليکم
چو تويي مير زاهدان قمر و فخر عابدان
شنو اکنون ز شاهدان که سلام عليکم
زهرتان را شکر کنم زنگتان را گهر کنم
کارتان همچو زر کنم که سلام عليکم
تنتان را چو جان کنم دلتان را جوان کنم
عيبتان را نهان کنم که سلام عليکم
ز عدم بس چريده اي سوي دل بس دويده اي
ز فلک بس شنيده اي که سلام عليکم
چو اميدت به ما بود زاغ گيري هما بود
همه عذرت وفا بود که سلام عليکم
چو گل سرخ در چمن بفروزد رخ و ذقن
نگرد جانب سمن که سلام عليکم
چو رسد سبزجامه ها به سوي باغ و نامه ها
شنو از صحن بام ها که سلام عليکم
چو بخندد نهال ها ز رياحين و لاله ها
شنو از مرغ ناله ها که سلام عليکم
چو ز مستي زنم دمي رمد از رشک پرغمي
نبدي اين نگفتمي که سلام عليکم
ز کي داري لب و سخن ز شهنشاه امر کن
به همان سوي روي کن که سلام عليکم