شکر ايزد را که ديدم روي تو
يافتم ناگه رهي من سوي تو
چشم گريانم ز گريه کند بود
يافت نور از نرگس جادوي تو
بس بگفتم کو وصال و کو نجاح
برد اين کو کو مرا در کوي تو
از لب اقبال و دولت بوسه يافت
اين لبان خشک مدحت گوي تو
تير غم را اسپري مانع نبود
جز زره هايي که دارد موي تو
آسمان جاهي که او شد فرش تو
شيرمردي کو شود آهوي تو
شاد بختي که غم تو قوت او است
پهلواني کو فتد پهلوي تو
جست و جويي در دلم انداختي
تا ز جست و جو روم در جوي تو
خاک را هايي و هويي کي بدي
گر نبودي جذب هاي و هوي تو
آب دريا تا به کعب آيد ورا
کو بيابد بوسه بر زانوي تو
بس که تا هر کس رود بر طبع خويش
جمله خلقان را نباشد خوي تو