شماره ٦٠١: چهره زرد مرا بين و مرا هيچ مگو

چهره زرد مرا بين و مرا هيچ مگو
درد بي حد بنگر بهر خدا هيچ مگو
دل پرخون بنگر چشم چو جيحون بنگر
هر چه بيني بگذر چون و چرا هيچ مگو
دي خيال تو بيامد به در خانه دل
در بزد گفت بيا در بگشا هيچ مگو
دست خود را بگزيدم که فغان از غم تو
گفت من آن توام دست مخا هيچ مگو
تو چو سرناي مني بي لب من ناله مکن
تا چو چنگت ننوازم ز نوا هيچ مگو
گفتم اين جان مرا گرد جهان چند کشي
گفت هر جا که کشم زود بيا هيچ مگو
گفتم ار هيچ نگويم تو روا مي داري
آتشي گردي و گويي که درآ هيچ مگو
همچو گل خنده زد و گفت درآ تا بيني
همه آتش سمن و برگ و گياه هيچ مگو
همه آتش گل گويا شد و با ما مي گفت
جز ز لطف و کرم دلبر ما هيچ مگو