شماره ٦٠٠: تن مزن اي پسر خوش دم خوش کام بگو

تن مزن اي پسر خوش دم خوش کام بگو
بهر آرام دلم نام دلارام بگو
پرده من مدران و در احسان بگشا
شيشه دل مشکن قصه آن جام بگو
ور در لطف ببستي در اوميد مبند
بر سر بام برآ و ز سر بام بگو
ور حديث و صفت او شر و شوري دارد
صفت اين دل تنگ شررآشام بگو
چونک رضوان بهشتي تو صلايي درده
چونک پيغامبر عشقي هله پيغام بگو
آه زنداني اين دام بسي بشنوديم
حال مرغي که برسته ست از اين دام بگو
سخن بند مگو و صفت قند بگو
صفت راه مگو و ز سرانجام بگو
شرح آن بحر که واگشت همه جان ها او است
که فزون است ز ايام و ز اعوام بگو
ور تنور تو بود گرم و دعاي تو قبول
غم هر ممتحن سوخته خام بگو
شکر آن بهره که ما يافته ايم از در فضل
فرصت ار دست دهد هم بر بهرام بگو
وگر از عام بترسي که سخن فاش کني
سخن خاص نهان در سخن عام بگو
ور از آن نيز بترسي هله چون مرغ چمن
دم به دم زمزمه بي الف و لام بگو
همچو انديشه که داني تو و داناي ضمير
سخني بي نقط و بي مد و ادغام بگو