شماره ٥٩٩: گر رود ديده و عقل و خرد و جان تو مرو

گر رود ديده و عقل و خرد و جان تو مرو
که مرا ديدن تو بهتر از ايشان تو مرو
آفتاب و فلک اندر کنف سايه توست
گر رود اين فلک و اختر تابان تو مرو
اي که درد سخنت صافتر از طبع لطيف
گر رود صفوت اين طبع سخندان تو مرو
اهل ايمان همه در خوف دم خاتمتند
خوفم از رفتن توست اي شه ايمان تو مرو
تو مرو گر بروي جان مرا با خود بر
ور مرا مي نبري با خود از اين خوان تو مرو
با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است
در خزان گر برود رونق بستان تو مرو
هجر خويشم منما هجر تو بس سنگ دل است
اي شده لعل ز تو سنگ بدخشان تو مرو
کي بود ذره که گويد تو مرو اي خورشيد
کي بود بنده که گويد به تو سلطان تو مرو
ليک تو آب حياتي همه خلقان ماهي
از کمال کرم و رحمت و احسان تو مرو
هست طومار دل من به درازي ابد
برنوشته ز سرش تا سوي پايان تو مرو
گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بيت
که ز صد بهتر وز هجده هزاران تو مرو