اي سنايي عاشقان را درد بايد درد کو
بار جور نيکوان را مرد بايد مرد کو
بار جور نيکوان از دي و فردا برتر است
وانما جان کسي از دي و فردا فرد کو
ور خيال آيد تو را کز دي و فردا برتري
برتري را کار و بار و ملک و بردابرد کو
در ميان هفت دريا دامن تو خشک کو
در ميان هفت دوزخ عنصر تو سرد کو
اين نداري خود وليکن گر تو اين را طالبي
آه سرد و اشک گرم و چهره هاي زرد کو
هر نفس بوي دل آيد از صراط المستقيم
تا نگويي عشق ره رو را که راه آورد کو
گرد از آن دريا برآمد گرد جسم اولياست
تا نگويي قوم موسي را در اين يم گرد کو