در اين رقص و در اين هاي و در اين هو
ميان ماست گردان مير مه رو
اگر چه روي مي دزدد ز مردم
کجا پنهان شود آن روي نيکو
چو چشمت بست آن جادوي استاد
درآ در آب جو و آب مي جو
تو گويي کو و کو او نيز سر را
به هر سو مي کند يعني که کو کو
ز کوي عشق مي آيد ندايي
رها کن کو و کو دررو در اين کو
برو دامان خاقان گير محکم
چو او باشد چه انديشي ز باجو
برو پهلوي قصرش خانه اي گير
که تا ايمن شوي از درد پهلو
گريزان درد و دارو در پي تو
زهي لطف و زهي احسان و دارو
سيه کاري و تلخي را رها کن
بر ما زو بيا غلطان چو مازو
از او يابد طرب هم مست و هم مي
از او گيرد نمک هم رو و هم خو
از او انديش و گفتن را رها کن
لطيف انديش باشد مرد کم گو