شماره ٥٥٩: در خشکي ما بنگر و آن پرده تر برگو

در خشکي ما بنگر و آن پرده تر برگو
چشم تر ما را بين اي نور بصر برگو
جمع شکران را بين در ما نگران را بين
شيرين نظران را بين هين شرح شکر برگو
امروز چنان مستي کز جوي جهان جستي
امروز اگر خواهي آن چيز دگر برگو
هر چند که استادي داد دو جهان دادي
در دست کي افتادي زان طرفه خبر برگو
از جاي نجنبيده ليک از دل و از ديده
بسيار بگرديده احوال سفر برگو
در کشتي و دريايي خوش موج و مصفايي
زيري گه و بالايي اي زير و زبر برگو
با صبر تويي محرم روسخت تويي در غم
شمشير زبان برکش وز صبر و سپر برگو
مستي جماعت بين کرده ز قدح بالين
يا رب بفزا آمين اين قصه ز سر برگو
بر هر کي زد اين برهان جان يابد و سيصد جان
باور نکني اين را بر چوب و حجر برگو
گفت ار سر او باشم رخسار تو بخراشم
اي عارف اين را هم با او به سحر برگو
آمد دگري از ده هين ديگ دگر برنه
گر تاج گرو کردي از رهن کمر برگو
گر رافضيي باشد از داد علي در ده
ور ز آنک بود سني از عدل عمر برگو
موري چه قدر گويد از تخت سليماني
بگشا لب و شرحش کن اسباب ظفر برگو