شماره ٥٥٦: هم آگه و هم ناگه مهمان من آمد او

هم آگه و هم ناگه مهمان من آمد او
دل گفت که کي آمد جان گفت مه مه رو
او آمد در خانه ما جمله چو ديوانه
اندر طلب آن مه رفته به ميان کو
او نعره زنان گشته از خانه که اين جايم
ما غافل از اين نعره هم نعره زنان هر سو
آن بلبل مست ما بر گلشن ما نالان
چون فاخته ما پران فريادکنان کوکو
در نيم شبي جسته جمعي که چه دزد آمد
و آن دزد همي گويد دزد آمد و آن دزد او
آميخته شد بانگش با بانگ همه زان سان
پيدا نشود بانگش در غلغله شان يک مو
و هو معکم يعني با توست در اين جستن
آنگه که تو مي جويي هم در طلب او را جو
نزديکتر است از تو با تو چه روي بيرون
چون برف گدازان شو خود را تو ز خود مي شو
از عشق زبان رويد جان را مثل سوسن
مي دار زبان خامش از سوسن گير اين خو