شماره ٥٤١: سنگ شکاف مي کند در هوس لقاي تو

سنگ شکاف مي کند در هوس لقاي تو
جان پر و بال مي زند در طرب هواي تو
آتش آب مي شود عقل خراب مي شود
دشمن خواب مي شود ديده من براي تو
جامه صبر مي درد عقل ز خويش مي رود
مردم و سنگ مي خورد عشق چو اژدهاي تو
بند مکن رونده را گريه مکن تو خنده را
جور مکن که بنده را نيست کسي به جاي تو
آب تو چون به جو رود کي سخنم نکو رود
گاه دمم فرودرد از سبب حياي تو
چيست غذاي عشق تو اين جگر کباب تو
چيست دل خراب من کارگه وفاي تو
خابيه جوش مي کند کيست که نوش مي کند
چنگ خروش مي کند در صفت و ثناي تو
عشق درآمد از درم دست نهاد بر سرم
ديد مرا که بي توام گفت مرا که واي تو
ديدم صعب منزلي درهم و سخت مشکلي
رفتم و مانده ام دلي کشته به دست و پاي تو