شماره ٤٩٩: بازرسيد آن بت زيباي من

بازرسيد آن بت زيباي من
خرمي اين دم و فرداي من
در نظرش روشني چشم من
در رخ او باغ و تماشاي من
عاقبت الأمر به گوشش رسيد
بانگ من و نعره و هيهاي من
بر در من کيست که در مي زند
جان و جهان است و تمناي من
گر نزند او در من درد من
ور نکند ياد من او واي من
دور مکن سايه خود از سرم
باز مکن سلسله از پاي من
در چه خيالي هله اي روترش
رو بر حلوايي و حلواي من
هم بخور و هم کف حلوا بيار
تا که بيفزايد صفراي من
ريش تو را سخت گرفته ست غم
چيست زبوني تو باباي من
در زنخش کوب دو سه مشت سخت
اي نر و نرزاده و مولاي من
مشک بدريد و بينداخت دلو
غرقه آب آمد سقاي من
بانگ زدم کاي کر سقا بيا
رفت و بنشنيد علالاي من
آن من است او و به هر جا رود
عاقبت آيد سوي صحراي من
جوشش درياي معلق مگر
از لمع گوهر گوياي من
گويد دريا که ز کشتي بجه
دررو در آب مصفاي من
قطره به دريا چو رود در شود
قطره شود بحر به درياي من
ترک غزل گير و نگر در ازل
کز ازل آمد غم و سوداي من