شماره ٤٨٣: چند نظاره جهان کردن

چند نظاره جهان کردن
آب را زير که نهان کردن
رنج گويد که گنج آوردم
رنج را بايد امتحان کردن
آنک از شير خون روان کرده ست
شير داند ز خون روان کردن
آسمان را چو کرد همچون خاک
خاک را داند آسمان کردن
بعد از اين شيوه دگر گيرم
چند بيگار ديگران کردن
تيز برداشتي تو اي مطرب
اين به آهستگي توان کردن
اين گران زخمه اي است نتوانيم
رقص بر پرده گران کردن
يک دو ابريشمک فروتر گير
تا توانيم فهم آن کردن
اندک اندک ز کوه سنگ کشند
نتوان کوه را کشان کردن
تا نبينند جان جان ها را
کي توان سهل ترک جان کردن
بنما اي ستاره کاندر ريگ
نتوان راه بي نشان کردن