شماره ٤٨٠: گر تنگ بدي اين سينه من

گر تنگ بدي اين سينه من
روشن نشدي آيينه من
اي خار گلي از روضه من
دوزخ تبشي از کينه من
خورشيد جهان دارد اثري
از کر و فر دوشينه من
آن کوه احد پشمين شده ست
از رشک من و پشمينه من
چون جوز کهن اشکسته شوي
گر نوش کني لوزينه من
از بهر دل اين شيشه دلان
باشد بر که در چينه من
از بهر چنين جمعيت جان
هر روز بود آدينه من
تا تازه شود پژمرده من
تا مرد شود عنينه من