شماره ٤٧٩: با من صنما دل يک دله کن

با من صنما دل يک دله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن
مجنون شده ام از بهر خدا
زان زلف خوشت يک سلسله کن
سي پاره به کف در چله شدي
سي پاره منم ترک چله کن
مجهول مرو با غول مرو
زنهار سفر با قافله کن
اي مطرب دل زان نغمه خوش
اين مغز مرا پرمشغله کن
اي زهره و مه زان شعله رو
دو چشم مرا دو مشعله کن
اي موسي جان شبان شده اي
بر طور برو ترک گله کن
نعلين ز دو پا بيرون کن و رو
در دست طوي پا آبله کن
تکيه گه تو حق شد نه عصا
انداز عصا و آن را يله کن
فرعون هوا چون شد حيوان
در گردن او رو زنگله کن