شماره ٤٧٧: تازه شد از او باغ و بر من

تازه شد از او باغ و بر من
شاخ گل من نيلوفر من
گشته است روان در جوي وفا
آب حيوان از کوثر من
اي روي خوشت دين و دل من
اي بوي خوشت پيغامبر من
هر لحظه مرا در پيش رخت
آيينه کند آهنگر من
من خشک لبم من چشم ترم
اين است مها خشک و تر من
آن کس که منم خاک در او
مي کوبد او بام و در من
آن کس که منم پابسته او
مي گردد او گرد سر من
باده نخورم ور ز آنک خورم
او بوسه دهد بر ساغر من
پستان وفا کي کرد سيه
آن دايه جان آن مادر من
از من دو جهان صد بر بخورد
چون آيد او اندر بر من
دزدار فلک قلعه بدهد
چون گردد او سرلشکر من
بربند دهان غماز مشو
غماز بس است آن گوهر من