شماره ٤٧٣: تنت زين جهان است و دل زان جهان

تنت زين جهان است و دل زان جهان
هوا يار اين و خدا يار آن
دل تو غريب و غم او غريب
نيند از زمين و نه از آسمان
اگر يار جاني و يار خرد
رسيدي بيار و ببردي تو جان
وگر يار جسمي و يار هوا
تو با اين دو ماندي در اين خاکدان
مگر ناگهان آن عنايت رسد
که اي من غلام چنان ناگهان
که يک جذب حق به ز صد کوشش است
نشان ها چه باشد بر بي نشان
نشان چون کف و بي نشان بحر دان
نشان چون بيان بي نشان چون عيان
ز خورشيد يک جو چو ظاهر شود
بروبد ز گردون ره کهکشان
خمش کن خمش کن که در خامشي است
هزاران زبان و هزاران بيان