جانا بيار باده و بختم تمام کن
عيش مرا خجسته چو دارالسلام کن
زهره کمين کنيزک بزم و شراب توست
دفع کسوف دل کن و مه را غلام کن
همچون مسيح مايده از آسمان بيار
از نان و شوربا بشري را فطام کن
مشتي فسرده را به دم گرم بشکفان
مشتي گداي را شه بااحتشام کن
اين روي پرگره را خندان و شاد کن
اين عمر منقطع را عمري مدام کن
اي شوق هر دماغ سر عاشقان بخار
وي ذوق هر مقام بر ما مقام کن
آن خانه را که جام نباشد چو نيست نور
ما خانه ساختيم تو تدبير جام کن
ما را وظيفه هاست ز لطف تو صد هزار
درمانده گشت دل که چه گويد کدام کن
خاموش کن که دوست مجيب است بي سؤال
نظاره کرم کن و ترک کلام کن