اي مرغ آسماني آمد گه پريدن
وي آهوي معاني آمد گه چريدن
اي عاشق جريده بر عاشقان گزيده
بگذر ز آفريده بنگر در آفريدن
آمد تو را فتوحي روحي چگونه روحي
کو چون خيال داند در ديده ها دويدن
اين دم حکم بيايد تعليم نو نمايد
بي گوش سر شنيدن بي ديده ماه ديدن
داند سبل ببردن هم مرده زنده کردن
هم تخت و بخت دادن هم بنده پروريدن
آن يوسف معاني و آن گنج رايگاني
خود را اگر فروشد داني عجب خريدن
کو مشتري واقف در دو دم مخالف
در پرده ساز کردن در پرده ها دويدن
اي عاشق موفق وي صادق مصدق
مي بايدت چو گردون بر قطب خود تنيدن
در بيخودي تو خود را مي جوي تا بيابي
زيرا فراق صعب است خاصه ز حق بريدن
لب را ز شير شيطان مي کوش تا بشويي
چون شسته شد تواني پستان دل مکيدن
اي عشق آن جهاني ما را همي کشاني
احسنت اي کشنده شاباش اي کشيدن
هم آفتاب داند از شرق رو نمودن
ار ني به مرکز او نتوان به تک رسيدن
خامش که شرح دل را گر راه گفت بودي
در کوه درفتادي چون بحر برطپيدن
تبريز شمس دين را هم ناگهان ببيني
وآنگه از او بيابي صبح ابد دميدن