شماره ٣٩٨: راز چون با من نگويد يار من

راز چون با من نگويد يار من
بند گردد پيش او گفتار من
عذر مي گويد که يعني خامشم
با تو مي گويد دل هشيار من
با کسي ديگر زبان گردد همه
سر خود مي گويد و اسرار من
در گمان افتد دلم زين واقعه
اين دل ترسان بدپندار من
گر بگويد ور نگويد راز من
دل ندارد صبر از دلدار من