شماره ٣٨٤: اي ز هجران تو مردن طرب و راحت من

اي ز هجران تو مردن طرب و راحت من
مرگ بر من شده بي تو مثل شهد و لبن
مي طپد ماهي بي آب بر آن ريگ خشن
تا جدا گردد آن جان نزارش ز بدن
آب تلخي شده بر جانوران آب حيات
شکر خشک بر ايشان بتر از گور و کفن
نيست بازي کشش جزو به اصل کل خويش
چند پيغامبر بگريست پي حب وطن
کودکي کو نشناسد وطن و مولد خويش
دايه خواهد چه ستنبول مر او را چه يمن
شد چراگاه ستاره سوي مرعاي فلک
حيوان خاک پرستد مثل سرو و سمن
من از اين ناله اگر چه که دهان مي بندم
نتوان در شکم آب فروبست دهن
نفس چغز ز آب است نه از باد هوا
بحريان را هله اين باشد معهوده و فن
عارفاني که نهانند در آن قلزم نور
دمشان جمله ز نوري است ظلامات شکن
قلم و لوح چو اين جا برسيديم شکست
شکند کوه چو آگه شود از رب منن