شماره ٣٤١: هست عاقل هر زماني در غم پيدا شدن

هست عاقل هر زماني در غم پيدا شدن
هست عاشق هر زماني بيخود و شيدا شدن
عاقلان از غرقه گشتن بر گريز و بر حذر
عاشقان را کار و پيشه غرقه دريا شدن
عاقلان را راحت از راحت رسانيدن بود
عاشقان را ننگ باشد بند راحت ها شدن
عاشق اندر حلقه باشد از همه تن ها چنانک
زيت را و آب را در يک محل تنها شدن
و آنک باشد در نصيحت دادن عشاق عشق
نيست او را حاصلي جز سخره سودا شدن
عشق بوي مشک دارد زان سبب رسوا بود
مشک را کي چاره باشد از چنين رسوا شدن
عشق باشد چون درخت و عاشقان سايه درخت
سايه گر چه دور افتد بايدش آن جا شدن
بر مقام عقل بايد پير گشتن طفل را
در مقام عشق بيني پير را برنا شدن
شمس تبريزي به عشقت هر کي او پستي گزيد
همچو عشق تو بود در رفعت و بالا شدن