اي زيان و اي زيان و اي زيان و اي زيان
هوشياري در ميان بيخودان و مستيان
بي محابا درده اي ساقي مدام اندر مدام
تا نماند هوشياري عاقلي اندر جهان
يار دعوي مي کند گر عاشقي ديوانه شو
سرد باشد عاقلي در حلقه ديوانگان
گر درآيد عاقلي گو کار دارم راه نيست
ور درآيد عاشقي دستش بگير و درکشان
عيب بيني از چه خيزد خيزد از عقل ملول
تشنه هرگز عيب داند ديد در آب روان
عقل منکر هيچ گونه از نشان ها نگذرد
بي نشان رو بي نشان تا زخم نايد بر نشان
يوسفي شو گر تو را خامي بنخاسي برد
گلشني شو گر تو را خاري نداند گو مدان
عيسيي شو گر تو را خانه نباشد گو مباش
ديده اي شو گرت روپوشي نماند گو ممان