شماره ٣٢٥: مهره اي از جان ربودم بي دهان و بي دهان

مهره اي از جان ربودم بي دهان و بي دهان
گر رقيب او بداند گو بدان و گو بدان
سر او را نقش کردم نقش کردم نقش کرد
هر که خواهد گو بخوان و گو بخوان و گو بخوان
پيش منکر مي شدم من نيستم من نيستم
هستم اکنون در ميان و در ميان و در ميان
گر تو گويي کو درستي کو درستي کو گواه
در شکست من بيان و صد بيان و صد بيان
اشک چشمم بس گواه و بس گواه و بس گواه
رنگ رويم بس نشان و بس نشان و بس نشان
نک نشان لاله رويي لاله رويي لاله اي
بر رخ من زعفران و زعفران و زعفران
جز صلاح الدين نداند اين سخن را اين سخن
من غلام زيرکان و زيرکان و زيرکان