شماره ٣٢٣: مي پرد اين مرغ ديگر در جنان عاشقان

مي پرد اين مرغ ديگر در جنان عاشقان
سوي عنقا مي کشاند استخوان عاشقان
اي دريغا چشم بودي تا بديدي در هوا
تا روان ديدي روان گشته روان عاشقان
اشتران سربريده پاي بالا مي نهند
اشتر باسر مجو در کاروان عاشقان
آن جنازه برپريدي گر نگفتي غيرتش
بي نشان رو بي نشان رو بي نشان عاشقان
چون به گورستان درآيد استخوان عاشقي
صد نواله پيچد از وي ميرخوان عاشقان
ذره ذره دف زدي و کف زدي در عرس او
گر روا بودي شدن پيدا نهان عاشقان
چون تن عاشق درآيد همچو گنجي در زمين
صد دريچه برگشايد آسمان عاشقان
در کفن پيچيد بينيد اي عزيزان کوه قاف
چشم بند است اين عجب يا امتحان عاشقان
خرمن گل بود و شد از مرگ شاخ زعفران
صد گلستان بيش ارزد زعفران عاشقان
اي رسول غيرت مردان دهانم را مگير
تا دو سه نکته بگويم از زبان عاشقان