دلبر بيگانه صورت مهر دارد در نهان
گر زبانش تلخ گويد قند دارد در دهان
از درون سو آشنا و از برون بيگانه رو
اين چنين پرمهر دشمن من نديدم در جهان
چونک دلبر خشم گيرد عشق او مي گويدم
عاشق ناشي مباش و رو مگردان هان و هان
راست ماند تلخي دلبر به تلخي شراب
سازوار اندر مزاج و تلخ تلخ اندر زبان
پيش او مردن به هر دم از شکر شيرينتر است
مرده داند اين سخن را تو مپرس از زندگان
شاد روزي کاين غزل را من بخوانم پيش عشق
سجده اي آرم بر زمين و جان سپارم در زمان
مرغ جان را عشق گويد ميل داري در قفص
مرغ گويد من تو را خواهم قفص را بردران