شماره ٣٠٩: بازآمد آستين فشانان

بازآمد آستين فشانان
آن دشمن جان و عقل و ايمان
غارتگر صد هزار خانه
ويران کن صد هزار دکان
شورنده صد هزار فتنه
حيرتگه صد هزار حيران
آن دايه عقل و آفت عقل
آن مونس جان و دشمن جان
او عقل سبک کجا ربايد
عقلي خواهد چو عقل لقمان
او جان خسيس کي پذيرد
جاني خواهد چو بحر عمان
آمد که خراج ده بياور
گفتم که چه ده دهي است ويران
طوفان تو شهرها شکست است
يک ده چه زند ميان طوفان
گفتا ويران مقام گنج است
ويرانه ماست اي مسلمان
ويرانه به ما ده و برون رو
تشنيع مزن مگو پريشان
ويرانه ز توست چون تو رفتي
معمور شود به عدل سلطان
حيلت مکن و مگو که رفتم
اندر پس در مباش پنهان
چون مرده بساز خويشتن را
تا زنده شوي به روح انسان
گفتي که تو در ميان نباشي
آن گفت تو هست عين قرآن
کاري که کني تو در ميان ني
آن کرده حق بود يقين دان
باقي غزل به سر بگوييم
نتوان گفتن به پيش خامان
خاموش که صد هزار فرق است
از گفت زبان و نور فرقان