شماره ٣٠٠: برآ بر بام و اکنون ماه نو بين

برآ بر بام و اکنون ماه نو بين
درآ در باغ و اکنون سيب مي چين
از آن سيبي که بشکافد در روم
رود بوي خوشش تا چين و ماچين
برآ بر خرمن سيب و بکش پا
ز سيب لعل کن فرش و نهالين
اگر سيبش لقب گويم وگر مي
وگر نرگس وگر گلزار و نسرين
يکي چيز است در وي چيست کان نيست
خدا پاينده دارش يا رب آمين
بيا اکنون اگر افسانه خواهي
درآ در پيش من چون شمع بنشين
همي ترسم که بگريزي ز گوشه
برآ بالا برون انداز نعلين
به پهلويم نشين برچفس بر من
رها کن ناز و آن خوهاي پيشين
بياميز اندکي اي کان رحمت
که تا گردد رخ زرد تو رنگين
روا باشد وگر خود من نگويم
هميشه عشوه و وعده دروغين
از اين پاکي تو ليکن عاشقان را
پراکنده سخن ها هست آيين
زهي اوصاف شمس الدين تبريز
زهي کر و فر و امکان و تمکين