شماره ٢٨٦: چرا منکر شدي اي مير کوران

چرا منکر شدي اي مير کوران
نمي گويم که مجنون را مشوران
تو مي گويي که بنما غيبيان را
ستيران را چه نسبت با ستوران
در اين دريا چه کشتي و چه تخته
در اين بخشش چه نزديکان چه دوران
عدم درياست وين عالم يکي کف
سليماني است وين خلقان چو موران
ز جوش بحر آيد کف به هستي
دو پاره کف بود ايران و توران
در آن جوشش بگو کوشش چه باشد
چه مي لافند از صبر اين صبوران
از اين بحرند زشتان گشته نغزان
از اين موجند شيرين گشته شوران
نپردازي به من اي شمس تبريز
که در عشقت همي سوزند حوران