شماره ٢٥٩: اي يار مقامردل پيش آ و دمي کم زن

اي يار مقامردل پيش آ و دمي کم زن
زخمي که زني بر ما مردانه و محکم زن
گر تخت نهي ما را بر سينه دريا نه
ور دار زني ما را بر گنبد اعظم زن
ازواج موافق را شربت ده و دم دم ده
امشاج منافق را درهم زن و برهم زن
اکسير لدني را بر خاطر جامد نه
مخمور يتيمي را بر جام محرم زن
در ديده عالم نه عدلي نو و عقلي نو
وان آهوي ياهو را بر کلب معلم زن
اندر گل بسرشته يک نفخ دگر دردم
وان سنبل ناکشته بر طينت آدم زن
گر صادق صديقي در غار سعادت رو
چون مرد مسلماني بر ملک مسلم زن
جان خواسته اي اي جان اينک من و اينک جان
جاني که تو را نبود بر قعر جهنم زن
خواهي که به هر ساعت عيسي نوي زايد
زان گلشن خود بادي بر چادر مريم زن
گر دار فنا خواهي تا دار بقا گردد
آن آتش عمراني در خرمن ماتم زن
خواهي تو دو عالم را همکاسه و هم ياسه
آن کحل اناالله را در عين دو عالم زن
من بس کنم اما تو اي مطرب روشن دل
از زير چو سير آيي بر زمزمه بم زن
تو دشمن غم هايي خاموش نمي شايي
هر لحظه يکي سنگي بر مغز سر غم زن