شماره ٢٥٦: اي در غم بيهوده رو کم ترکوا برخوان

اي در غم بيهوده رو کم ترکوا برخوان
وي حرص تو افزوده رو کم ترکوا برخوان
از اسپک و از زينک پربادک و پرکينک
وز غصه بيالوده رو کم ترکوا برخوان
در روده و سرگيني باد هوس و کيني
اي غافل آلوده رو کم ترکوا برخوان
اي شيخ پر از دعوي وي صورت بي معني
نابوده و بنموده رو کم ترکوا برخوان
منگر که شه و ميري بنگر که همي ميري
در زير يکي توده رو کم ترکوا برخوان
آن نازک و آن مشتک آن ما و من زشتک
پوسيده و فرسوده رو کم ترکوا برخوان
رخ بر رخ زيبايان کم نه بنگر پايان
رخسار تو فرسوده رو کم ترکوا برخوان
گر باغ و سرا داري با مرگ چه پا داري
در گور گل اندوده رو کم ترکوا برخوان
رفتند جهان داران خون خواره و عياران
بر خلق نبخشوده رو کم ترکوا برخوان
تابوت کسان ديده وز دور بخنديده
وان چشم تو نگشوده رو کم ترکوا برخوان
بس کن ز سخن گويي از گفت چه مي جويي
اي بادبپيموده رو کم ترکوا برخوان