شماره ٢٢١: يا رب من بدانمي چيست مراد يار من

يا رب من بدانمي چيست مراد يار من
بسته ره گريز من برده دل و قرار من
يا رب من بدانمي تا به کجام مي کشد
بهر چه کار مي کشد هر طرفي مهار من
يا رب من بدانمي سنگ دلي چرا کند
آن شه مهربان من دلبر بردبار من
يا رب من بدانمي هيچ به يار مي رسد
دود من و نفير من يارب و زينهار من
يا رب من بدانمي عاقبت اين کجا کشد
يا رب بس دراز شد اين شب انتظار من
يا رب چيست جوش من اين همه روي پوش من
چونک مرا توي توي هم يک و هم هزار من
عشق تو است هر زمان در خمشي و در بيان
پيش خيال چشم من روزي و روزگار من
گاه شکار خوانمش گاه بهار خوانمش
گاه ميش لقب نهم گاه لقب خمار من
کفر من است و دين من ديده نوربين من
آن من است و اين من نيست از او گذار من
صبر نماند و خواب من اشک نماند و آب من
يا رب تا کي مي کند غارت هر چهار من
خانه آب و گل کجا خانه جان و دل کجا
يا رب آرزوم شد شهر من و ديار من
اين دل شهر رانده در گل تيره مانده
ناله کنان که اي خدا کو حشم و تبار من
يا رب اگر رسيدمي شهر خود و بديدمي
رحمت شهريار من وان همه شهر يار من
رفته ره درشت من بار گران ز پشت من
دلبر بردبار من آمده برده بار من
آهوي شيرگير من سير خورد ز شير من
آن که منم شکار او گشته بود شکار من
نيست شب سياه رو جفت و حريف روز من
نيست خزان سنگ دل در پي نوبهار من
هيچ خمش نمي کني تا به کي اين دهل زني
آه که پرده در شدي اي لب پرده دار من